موفقیت402

ساخت وبلاگ




شروعی را به طلوع بنشین...
 

در فصل برف‌ریزان
می‌توانی دوباره آغاز کنی
دیرتر از دیگری عبور و زودتر از خود گذری
لحظه‌ها از هر سو پر از عبور مهر
و نگاهی که پی یار آشناست
باری دگر شروعی را به طلوع بنشین
هزار سپیده چشم به راه دوست
که آمدنش را عطر محبت خبر کند و بس...
به آمدن و ماندن او دل بسپار
که یار... یکباره مثل جرعه خشک در گلوی زمانه، گم می‌شود
کجای غرور خویش ایستاده‌ای، که دوست بی‌تو است؟
حضور خوب تو در خلأ!
رشد عشق، بزرگی احساس!
رفتن را به باد بسپار، اگر به راستی... تنهایی!
به رسیدن، دل سپردن، گاه باختن... گاه بردن
به دوردست کمتر... به دوست بیشتر نگر
بعضی وقت‌ها از یاد می‌روند چطور خواستن‌ها
از یاد می‌روند ساده گفتن‌ها، خوب دیدن‌ها
بعضی وقت‌ها... نترس، از خود بپرس
آیا من همه توانم را برای خوب بودن... نشان دادم؟
کمک کردم که نیکی را دوست برون ریزد؟
نترس، از خود بپرس
به دور تنهایی گشتن بهتر یا کمی بیش از همیشه، از خود گذشتن
چه عار دارد بگذاری او کمی از تو دلگیر باشد؟
شکوه کند، مهربان نباشد...!
همه حرف‌ها در لبش... اما سکوت کند
چه عار دارد... دوست ناز کند، سرکشی به کوچه دلش
ناز کشی... مهربان باشی و برگ به برگ
در هر لحظه، این روزهای برف‌ریزان
پیدا شوی، شروعی دوباره، با نگاهی
که دوست تشنه، ماهی دریای مهرت شود...
ماهرانه نه بگویی، خردمندانه طلب کنی
عمیق‌تر باشی، از صمیم قلب بگویی... فقط او مهم است
بداند شکل احساس تو، احترام است و همدلی
بداند، که می‌خواهی از معنای تلخ دلهره عبور کند
یک‌دم پرحوصله‌تر، حضوری پررنگ‌تر
به دنبال سایبانی از عشق، تا نفسی در کنارت تازه کند...

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 391 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت: 20:44





بدترین بلایی که سر خودت می‌آوری این است که ناخواسته دلت را بشکنی!!!
شاید از دل‌شکستگی خودت و این‌که فقط خودت عامل آن هستی تعجب کنی! به‌هرحال اگر نمی‌خواهی دلت را بشکنی، توصیه‌های زیر را دنبال کن:
1- اجازه نده مردم، حال و هوایت را دست‌کم بگیرند
اگر احساس دمغی یا شادی می‌کنی، همین مورد حال و هوای خودت است و خود واقعی‌ات را نشان می‌دهی. هیچ‌کس حق ندارد با کلامش تو را کم‌ارزش کند. دیگران که از دل تو خبر ندارند و نمی‌توانند از دید تو، زندگی را ببینند. کسی نمی‌تواند راه‌هایی را که تو رفته‌ای،‌ تجاربی را که تو کسب کرده‌ای و محرومیت‌هایی را که کشیده‌ای، لمس کند. کسی حق ندارد به طبق احساسات، تو را مورد قضاوت قرار دهد و یا موردی را به تو دیکته کند. احساساتت مهم هستند، پس هرگز اجازه نده، مردم با باورهای غلطشان تو را به ‌جایی که دلشان می‌خواهد هدایت کنند.
2- از بابت اشتباهاتت پشیمان نباش
اگر در مورد تصمیماتی که در گذشته گرفتی، افسوس می‌خوری همین حالا این کار را متوقف کن. در آن زمان تو معتقد بودی که بهترین تصمیم‌ها را گرفته‌ای و برای رسیدن به آن نهایت تلاشت را کردی. تصمیم‌هاي تو براساس ذهنیتی شفاف بوده است. اگر قرار بود با عقل و خردی که هم‌اکنون داری تصمیم بگیری مسلما روشی دیگر را انتخاب می‌کردی. پس به خودت تنفس بده. لازم نیست آن‌قدر به خودت گیر بدهی. زمان و تجربه، راهی معرکه برای رسیدن به موفقیت است، پس از همین امروز سعی کن گزینش‌های بهتری برای خودت و عزیزانت داشته باشي.
3- از عزیزانت آزرده‌خاطر نباش
یک‌روزی بنابه دلایلی عزیزی را از دست می‌دهی. پس سعی کن رفتارت با تک‌تک آنها طوری باشد که بابت از دست دادنشان دچار عذاب وجدان نشوی. تک‌تک لحظات عمرت را که با عزیزانت سپری می‌کنی، قدر بدان،‌ شاید فردایی برای آنها وجود نداشته باشد.
4- نگذار هوای نفس بر تو مسلط شود
گاهی اوقات چنان هوای نفس بر تو غلبه می‌کند که خودت راه خطا را انتخاب می‌کنی و به بیراهه می‌روی. البته دلیلش این نیست که تو آدم خطاکاري هستی، بلکه دچار غرور کاذب می‌شوی. به‌عنوان مثال وقتی تو با کسی که دوستش داری مي‌جنگی هر دو نفر خطاکار هستید و باید یکی از شما دو نفر کوتاه بیاید و سریع قضیه را جمع کند. هر کدامتان که در عذرخواهی پیشقدم شوید، برحق و برنده می‌شوید.
5- خودت را در هر بحث و مشاجره‌ای وارد نکن
قوی بودن به این معنی نیست که با هر کسی سر ناسازگاری و دعوا را آغاز کنی. قوی بودن به این مفهوم نیست که فوری جواب هر بی‌ادبی را بدهی. لازم نیست مقابله به مثل کنی. سعی نکن خودت را هم‌سطح آنها بکنی. هدف آنها دقیقا همین است. شخصیت خودت را حفظ کن. قویِ واقعی کسی است که آن‌قدر هوشمند باشد که به محض شروع نزاعی، خودش را از معرکه با سربلندی بیرون بکشد.
6- با جماعت منفی‌گرا قاطی نشو
به محض این‌که محیطی را پر از تشنج و منفی دیدی، آن‌جا را ترک کن. ورود به جماعت منفی‌گرا یعنی خودتخریبی. تو باید در هر وضعیتی تلاش کنی که روح لطیفت را با موارد مثبت و معنوی آبیاری کنی. میزان شادی تو، با افکارت نسبت مستقیم دارد. پس مثبت‌گرا و مثبت‌بین باش. هنوز بهترين روزهای زندگی‌ات آشکار نشده است پس منتظر باش.
7- درروابط عاشقانه هول نکن
یک رابطه خوب بر این اساس است که گذشته همدیگر را بپذیرید، هم‌اکنون از هم حمايت كنيد و در آینده نيز حامی یکدیگر باشید. در عشق و عاشقی عجله نکن. همسری را پیدا کن که موجب رشد معنوی تو شود، کسی که تو را در این دنیا آزاد بگذارد و مایه دق تو نشود و در ضمن، اعتماد کامل هم به تو داشته باشد. این است عشق واقعی که همیشه ارزش دارد. در انتظار چنین عشقی باش.
8- آنهایی را که دلشان نمی‌خواهد با تو باشند رها کن
خداحافظی کردن با کسی که دلت نمی‌خواهد او را رها کنی، کاری زجرآور است. اما زجرآورتر این است که تو محکم به کسی بچسبی که در وهله اول دلش نمی‌خواهد پیش تو بماند. اگر کسی به اندازه خودت، عشقش را بروز نمی‌دهد و طوری رفتار می‌کند که انگار تو برایش بی‌تفاوت هستی، می‌تواند سرنخی باشد که تو هم به حضور چنین شخصی در زندگی‌ات نیاز نداری. تو فقط به افرادی در زندگی‌ات نیاز داری که به تو احترام مي‌گذارند و دلشان می‌خواهد تو هم بخشی از زندگیشان باشی.
9- به انتقادهایی که به تو می‌شود، بی‌توجه نباش
بدترین دروغ، دروغی است که به خودت می‌گویی. دوست واقعی تو همیشه حقیقت را به تو می‌گوید، هرچند که حقیقت تلخ باشد. پس خیال نکن هر انتقادی،‌ منزجرکننده است و فوری به تو بربخورد. دوست واقعی تو قصد ندارد به تو لطمه روحی بزند، او به تو اهمیت می‌دهد، دوستت دارد، و درواقع حقیقتی را می‌گوید که تو به‌طور ناخودآگاه منکرش هستی.
10- امیدت را بر باد نده
گیر افتادن در مشکلات خیلی شبیه رانندگی در مه غلیظ است که به‌درستی مقصدت را تشخیص نمی‌دهی و احساس گم شدن می‌کنی. دلت می‌خواهد برگردی، ولی نمی‌توانی. وحشت‌زده و خسته هستی و کاری هم از دستت برنمی‌آید، به‌جز این‌که نفسی عمیق بکشی، حواست را به پیش‌ِ روی خودت متمرکز کنی و به جلو پیش بروی و توکل به خدا کنی و امیدوار باشی که امدادی غیبی تو را هدایت می‌کند.

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 402 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت: 20:39



سرچشمه گل‌آلود است
چرا خیلی‌ها به کارشان علاقه‌ ندارند؟ به‌راحتی تمام: چون نمی‌دانند برای چه دارند کار می‌کنند. اگر آدمی بداند که برای چه دارد کار می‌کند، آن‌وقت است که می‌تواند به کارش نیز عشق بورزد. کار می‌تواند درآمدزا باشد، می‌تواند درآمدزا نباشد. اولین تلقی از کار که باید اصلاح شود، این است که همه کارها، الزاما درآمدزا نیستند. مادری که خانه را برای بچه‌ها و همسرش مهیا و آماده می‌کند، در حال انجام یکی از سخت‌ترین کارهای جهان است. اما کار او برای او هیچ درآمدی ندارد؛ آن‌هم در حالی که واجب و لازم است. نکته این‌جاست که اگر این کار را، فرد دیگری غیر از او بخواهد انجام بدهد، باید برای انجامش، وقت و هزینه صرف شود؛ اما این کار توسط او، فارغ از هر هزینه‌ای، به سرانجام می‌رسد.
مهم‌ترین نکته در ایجاد علاقه به کار، اصلاح و ایجاد فلسفه کاری است. فلسفه؟ نترسید؛ قرار نیست از کلمات قلمبه‌سلمبه استفاده کنیم. فلسفه، یعنی چرا؛ به همین راحتی. یعنی مدام کلمه چرا را مطرح می‌کنید و به هر حال در حد و قواره خودتان، برای این چراها،‌ جواب‌هایی هم ردیف می‌کنید. مجموعه این جواب‌ها، می‌شود فلسفه شخصی شما. شما برای چه دارید کار می‌کنید؟ خیلی‌ها خواهند گفت برای پول، برای قسط، برای گذراندن زندگی و برای چرخاندن چرخ زندگی. احتمالا اگر کسی را پیدا کنید که برای این سوال، جواب بسیار خوبی داشته باشد و به این جوابش هم علاقه و ایمان کافی داشته باشد، باید کلاه‌تان را هوا بیندازید؛ چون این افراد نه تنها در جامعه ما، که در بسیاری از جوامع دیگر در اقلیت هستند.
اگر جایی هستید و کاری برای انجام دادن دارید ولی علاقه‌ای برای نثار کردن به کارتان ندارید، باید فلسفه کاریتان را بریزید روی کاغذ و اصلاح آن را آغاز کنید؛ چرا که سرچشمه این علاقه نداشتن، همین فلسفه معیوب کاری شماست.
×××
همه کارها، مساوی‌ و محترم‌اند
نکته بعدی که در فلسفه کاری شخصی شما باید اصلاح شود، قدر و منزلت کارهاست. البته اعتراف می‌کنم که این امر، واقعا سخت است. به فرض اگر قرار باشد که حتی من، به‌عنوان نویسنده این سطرها را سرِ کاری بگذارند که ارزش اجتماعی‌اش کم است، بلاشک باید با شک و تردید بسیاری این کار را انجام بدهم. اما حقیقت این است که کارها، تفاوتی با هم ندارند. چه‌ کسی می‌تواند ثابت کند که کار یک رفتگر شهرداری از کار یک جراح ‌قلب بی‌مقدارتر است؟ جراح قلب، البته قدر و منزلت بیشتری دارد؛ اما رفتگر شهر ما، چنین قدر و منزلتی ندارد. چرا؟ چون یک جراح، زمان و هزینه بیشتری را صرف کرده تا به چنین تخصصی رسیده است. او می‌تواند جان یک نفر را نجات دهد. اما مگر راننده یک اتوبوس بین‌شهری که در حال جابه‌جایی چهل و چند مسافر در یک گردنه صعب‌العبور است، جان چهل و چند انسان را به سلامت از این گردنه عبور نمی‌دهد؟ می‌بینید! خیلی سخت است چنین مقایسه‌ای. می‌گویند در ژاپن، روزها که وارد شهر می‌شوید، عده‌ای را می‌بینید که در پمپ‌بنزین‌ها، با لباس‌های فرم، مشغول تمیز کردن داخل ماشین مشتریان می‌شوند. اما شب‌ها همین افراد را با بهترین‌ لباس‌ها می‌بینید جوری که اصلا نمی‌توانید تشخیص دهید این افراد، همان افراد هستند. اصلا هم خجالت نمی‌کشند. چرا؟ چون که در تفکر جمعی ژاپنی‌ها، کار کردن، نوعی افتخار است. مهم نیست که چه‌ کاری انجام می‌دهید؛ جامعه به همه کارها نیاز دارد. مهم این است که شجاعت انجام کار را داشته‌اید و دارید انجامش می‌دهید؛ به همین علت شایسته احترام هستید. متاسفانه این تفکر در کشورهایی مثل ما، کمی دچار ضعف و انحراف و انحطاط است. اصلاح این امر، البته ابتدا از طرف خود ما باید صورت بگیرد. پس نکته بعدی، این است که کار، محترم است؛ هر کاری که باشد؛ البته مشروط به قانونی و مورد نیاز بودنش توسط جامعه.
×
فلسفه‌هایی برای عشق به کار
حالا ببینیم که بزرگان دینی ما به کار چگونه نگاه می‌کرده‌اند. حضرت امیر در این‌ مورد، نقلی نزدیک به این مضمون دارند که برای آزاد زیستن، باید چون بردگان کار کرد. البته در دنیای امروز که چیزی به اسم برده نداریم؛ اگر هم باشد، به این شکل تابلو و آشکارش وجود ندارد. اما در دنیای قدیم، طبقه‌ای بوده‌اند به نام بردگان. این طبقه، یا در میدان‌های جنگی اسیر می‌شده‌اند، یا از طبقات پایین و خاصه از همان بردگان بوده‌اند که به‌وجود می‌آمده‌اند. بردگان، برای سخت‌ترین کارها به کار گرفته می‌شدند. کسی هم به آنها ترحم نمی‌کرد. حالا کاری به فلسفه و خاستگاه و مباحثی از این دستش ندارم. مهم این است که در دنیای قدیم حضور داشته‌اند. حالا حضرت امیر می‌فرماید برای آزاد زیستن، باید مثل این برده‌ها، سخت و بی‌توقع کار کرد. در این‌جا فلسفه کاری، آزاد زیستن است. از بند چه کسی؟ از بند کسانی که ممکن است با بخشیدن چیزی به ما، ما را در بند مادی و معنوی خودشان زندانی کنند. در جایی دیگر، یکی از ائمه اطهار را سخت مشغول کار کردن و عرق ریختن می‌بینند. به او می‌گویند که اگر در چنین حالتی مرگ شما فرا رسد، چگونه مرگی خواهد بود؟ و جواب می‌دهد که در حال عبادت خدا؛ چرا که برای بی‌نیازی خود و اهل و عیال خودم از افرادی چون شما، دارم این کار را می‌کنم. در این‌جا فلسفه کاری، بی‌نیازی و رفع نیاز افرادی است که اخلاقا و عرفا و قانونا و از روی انسانیت، مدیریت زندگی آنها با ماست. در جایی دیگر، پیامبر و اصحابش نشسته‌اند. اصحاب، جوانی برومند را می‌بینند که از اول صبح، سرسختانه مشغول کار است. می‌گویند حیف این جوان که این نیرو را در راه غیر دین صرف می‌کند. پیامبر می‌گوید چنین نگویید. او یا برای رفع نیاز خود و پدر و مادر پیرش دارد این کار را می‌کند که عین دین‌داری است. یا برای جمع‌آوری مال و فراهم آوردن مقدمات ازدواج و بی‌نیازی از دیگران دارد کار می‌کند که دوباره خارج از دین نیست. در این‌جا فلسفه کاری، رفع نیاز کسانی است که به ما نیاز دارند؛ یا بی‌نیاز بودن از دیگران است. عزت داشتن و عزیز بودن، در دین اسلام بسیار مورد تاکید است. به همین علت، کار باید کرد تا بی‌نیاز بود از دیگران. چرا که نیازمند دیگران بودن، عزت آدم را خدشه‌دار می‌کند. واقعا این همه فلسفه‌های کاری ارزشمند، کافی نیستند تا به کارمان عشق بورزیم؟
×××
مهم‌ترین راه برای اثر گذاشتن
کیم ووچونگ، کارآفرین برجسته کره‌ای در قرن گذشته، این بحث را خوب باز می‌کند. او می‌گوید که برخی از جوانان، به کار، از جنبه‌ اهانت‌های مالی نگاه می‌کنند. یعنی کار می‌کنند، تا پول داشته باشند که خرج کنند و خوب زندگیشان را بگذرانند. به همین علت هم هست که تا می‌گویید بیایید سر کار، اول می‌پرسند چقدر حقوق می‌دهید، چقدر مرخصی دارد و چند ساعت در روز باید کار کنیم. این، واقعا اهانت‌آمیز است. تا اعتراض هم می‌کنید، بحث احترام به خود و خود را دوست داشتن و برده نبودن را مطرح می‌کنند. امروزه، کمتر کسی را پیدا می‌کنید که حاضر باشد یک شرایط سخت یکی، دوساله را طی کند تا بعد از آن، به جایگاه قابل قبولی برسد. همه، دوست دارند از همان ابتدا، کاری خوب با درآمدی خوب و ساعت‌های کاری کم داشته باشند و خلاص. این، اهانت به کار است؛ توهین به فرهنگ درست کار کردن. البته قصد و غرض، این نیست که به‌صورت ابزاری بی‌مقدار، در اختیار دیگران قرار بگیریم تا ما را استثمار کنند. موضوع، احترام و علاقه به کار است؛ استثمار شدن توسط دیگران، بحثی دیگر است که البته، در زشتی آن جای شکی نیست.
سوال این‌جاست که انسان‌ها، چطور بر دنیای اطرافشان تاثیر می‌گذارند؟ من فقط یک کلمه طلایی برای پاسخ به این سوال بزرگ و مهم دارم: کار. و البته تعریف من از کار، این نیست که صرفا صبح وارد جایی بشوید و کارت بزنید و ساعت دو بعدازظهر هم محل کار را ترک کنید و خلاص. کار، به این معنی که شما، می‌دانید چه تاثیری دارید روی اطراف و جامعه خودتان می‌گذارید و این کار، ممکن است برای شما، درآمدی داشته باشد یا نداشته باشد. کسی که به‌صورت داوطلبانه به خدمت یک سازمان کارهای بشردوستانه درمی‌آید، طبعا درآمدی ندارد، اما در حال اثر گذاشتن روی اطراف و جامعه خودش است. نگاه من به کار، نگاهی چنین وسیع است. نگاهی که به قول کیم ووچونگ، نگاهی آزاردهنده نیست که مثلا کاری را انجام بدهیم که به هیچ‌وجه دوستش نداشته باشیم. کار، والاترین ابزار برای تغییر اطراف و جامعه و تاثیرگذاشتن روی طبیعت است؛ و به کار گرفتن طبیعت برای زندگی بهتر. در این‌جا فلسفه کار، تاثیرگذاری روی جهان اطراف است و طبعا بازتاب این تاثیرگذاری روی خودمان و تکرار دایره‌ای این چرخه و سرعت گرفتن آن.
×
در جست‌وجوی انگ‌های مثبت
و نکته باقیمانده‌ای که می‌خواهم از کار کردن بگویم، صفت‌مند شدن در این حوزه است. شنیده‌اید که به یکی می‌گویند خوره کتاب و به دیگری می‌گویند خرکار و به دیگری می‌گویند بولدوزر و به یکی دیگر می‌گویند اسب‌ِ کاری. به قول کیم، باید در حوزه کاری و فعالیت خودمان، چنان کار کنیم و چنان غرق کار شویم که دیگران، به ما القاب عجیب و غریبی بدهند. هرگاه چنین لقب‌هایی را برای خودتان دست و پا کردید، بدانید که دارید خوب جلو می‌روید. یعنی چطوری؟ به قول کیم، یعنی شما دانشجو هستید و از شش صبح شروع می‌کنید به سر و کله زدن با کتاب‌هایتان و چنان غرق در کتاب‌های درسی‌تان می‌شوید و چنان تمرکزی در این راه به خرج می‌دهید که اصلا متوجه هیچ‌چیز و هیچ‌کسی نمی‌شوید. اگر دانشجو باشید، معمولا در دانشکده‌تان چندتایی از این آدم‌ها هستند که دیگر دانشجوها، به آنها لقب‌های عجیب و غریب می‌دهند. توی مدرسه‌ها هم چنین است. یکی دیگر هم ورزشکار است و مثلا شنا یا دومیدانی کار می‌کند. چنان درگیر این رشته ورزشی مورد علاقه‌اش می‌شود که اصلا همه‌چیز را از یاد می‌برد. به همین دلیل صفت‌هایی را برای خودش دست و پا می‌کند. در این‌صورت، می‌توان به حضور تمرکز و تداوم در فرد مورد نظر ایمان داشت. هما روستا، همسر هنرمند فقید تئاتر حمید سمندریان، می‌گوید که در زمان حیات این هنرمند، به عشق او به تئاتر حسودی می‌‌کرده. جوری کار کنید که دیگران به عشق شما به کارتان حسودی‌شان شود. این است شاه‌راه موفقیت در مسیر اثرگذارترین رفتار زندگی ما.

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : success,موفقيت, نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 366 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت: 20:37

طعم عشق

داستان كوتاه

از روزهایی که دخترِ خانه بودم چند سالی می‌گذرد، اما هنوز طعم لقمه‌هایی که مامان برايم می‌گرفت، از همان روزهایی که تازه شروع به غذا خوردن کرده بودم، تا روزهایی که لقمه تو کیف مدرسه یا دانشگاهم می‌گذاشت، زیر زبانم مانده است.
برای من که یکی از تفریحاتم امتحان کردن طعم غذاهای مختلف در بهترین رستوران‌‌های شهرم و همچنين شهرهای زیادی که به آن‌جا سفر كردم، و حتی چند کشوری که دیدم، از دونر کباب ترکی گرفته تا چیکن تندوری هندی، فیش‌اندچیپس انگلیسی و لوله کباب آذری و... هیچ‌کدومش با همه خوشمزگی، طعمی نظیر طعم بی‌نظیر لقمه‌های مامان را نداشت و به گرد پايش هم نمی‌‌رسید.
می‌دانستم چیزی بیشتر از تنها عادت به یک طعم خاص، دستپخت مامان را از بقیه دستپخت‌ها متمایز کرده، اما این چرا همیشه گوشه ذهنم مانده بود که چرا لقمه‌های مامان طعم متفاوتی دارند؟
همیشه به او می‌گفتم و می‌گويم: مامان لقمه‌ها و غذاهايت مزه "جان" می‌ده، یك مزه‌ای که تو هیچ خوراکی دیگری نیست.
تا امروز که بالاخره رازش را فهمیدم.
پسرم مریض و تب‌دار و بی‌حال بود. با چشم‌های بی‌حال و نیمه‌بازش توي رختخواب دراز کشیده بود و من از دیدن حالش کلافه بودم.
راسته که تا مادر نباشی، هرگز نمی‌فهمی مادرت برايت چه کار کرده!
دل تو دلم نبود، بی‌اشتهایی چند روزه‌ش و لب نزدن به غذاش من رو بیشتر ناراحت می‌کرد.
در مسیر بازگشت از دکتر با خودم فکر کردم باید برايش چی بپزم که هم برای سرماخوردگی‌اش خوب باشد و هم او را به اشتها بیاورد.
با همه نگرانی‌ام، ناچار بودم ظاهرم را آرام نگه ‌دارم و با محبت و صبر با هر ترفندی که به ذهنم می‌رسید از عوض کردن صدا گرفته تا شکلک درآوردن، به خوردن غذا ترغیبش کنم.
وای که هر لقمه که در آن شرایط می‌خورد انگار به روح من قوت می‌داد.
و من قبل از هر چیز در هر لقمه برايش عشق می‌گذاشتم، طعمی که در هیچ ادویه‌ای نیست. افزودنی مُجازی که در غذای هیچ رستورانی نیست.
این‌جا بود که فهمیدم چرا در بدترین مریضی‌ها هم لقمه‌های مامان براي بهتر شدنم از همه داروها موثرتر بود.
در بی‌حوصلگی و کلافگی مریضی، مِهری که مامان در هر قاشق و هر لقمه برايم می‌گذاشت، همان رازی بود که طعم غذا را متحول می‌کرد. راز تفاوت دستپخت مامان با همه دستپخت‌های دنیا.
در غذای هیچ رستورانی هرچند معروف، چاشنی عشق مادر به فرزند نیست.
آنهایی که در روزهای مریضی یا حتی شادی، مادرشان کنارشان بوده و با عشق برايشان غذا پخته، باید خوب بدانند طعم لقمه‌های مامان چرا با همه غذاهای عالم فرق دارد. درک حضور همراه مهربانی بی‌منت،‌ كه سایه حمایتش در شادی یا غم روي سرمان بوده، روی طعم غذايش هم اثر داشته است.

 

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : موفقيت,success, نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 376 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت: 20:34




به خود بیا!

بیدار شو. هشیار شو. سر از زانوی غم بردار. حواست را جمع کن. گذشته را رها کن. به آینده فکر نکن. در لحظه حال بمان. زندگی کن.
شاید همین اخیرا درد دل‌شکستگی را تجربه کرده‌ای. شاید داری زخم طرد را تحمل می‌کنی. شاید نمی‌توانی کسی را برای دوست داشتن پیدا کنی. شاید ناامنی‌های گذشته روی روابط امروزت سایه افکنده. شاید طعم محبت حقیقی پدر و مادر را نچشیده‌ای. شاید کسی ترکَت کرده و داری آه می‌کشی. شاید هم جای زخم‌های دوران کودکی‌ات هنوز درد می‌کند. شاید خودت را تنهای تنها احساس می‌کنی.
خبر خوب این است که هیچ‌یک از ما تنها نیستیم. همه ما در شبکه ظریف و نامریی‌ای به هم وصلیم. همه ما دارای درد مشترک هستیم. از آن‌جا که ما انسان هستیم، آسیب‌پذیر و زخم‌پذیر هستیم. از آن‌جا که ما انسان‌ها موجودات اجتماعی هستیم و روابط خانوادگی، شغلی، اجتماعی و... داریم همیشه در معرض خطر طرد شدن از سوی کسی یا گروهی قرار داریم. درحقیقت، درد طرد شدن درد مشترک همه ماست. مهم نحوه پاسخ ما به این درد و شفای این زخم است.
با زندگی آشتی کن
کمتر کسی است که دل‌شکستگی، غم و اندوه ناشی از طرد شدن از سوی دیگران را تجربه نکرده باشد. مواجه شدن با این حقیقت که کسی یا کسانی که فکر می‌کردیم دوستمان دارند یا دوستمان هستند، چنین نیستند، می‌تواند بالقوه خُردکننده باشد. ترک شدن از سوی کسی که قرار بود حامی‌ ما باشد می‌تواند به‌طور بالقوه ویران‌کننده باشد.
با این حال همه اینها جزء واقعیات زندگی است و هرچه زودتر واقعیات را ببینیم و حقیقت را بپذیریم برایمان بهتر است.
حقیقت این است که ما نمی‌توانیم نحوه رفتار دیگران با خودمان را کنترل کنیم. ما نمی‌توانیم دیگران را وادار به دوست داشتن‌مان کنیم. ما نمی‌توانیم از طرد شدن و زخم خوردن در روابطمان اجتناب کنیم، اما می‌توانیم از این جریان، قوی‌تر بیرون بیاییم. می‌توانیم زخم‌مان را پاک کنیم و پیش برویم.
زندگی یعنی همین. اما بعضی‌ها با اولین زخمی که می‌خورند به کلی از پا درمی‌آیند، یا به دورترین نقطه عقب‌نشینی می‌کنند یا خودشان را به کلی بی‌حس می‌کنند تا دیگر دردی را احساس نکنند. آنها از ترس طرد شدن و زخم خوردن، ارتباط برقرار کردن با آدم‌ها را به کلی کنار می‌گذارند. اما این راهش نیست. قهر کردن با زندگی راه چاره نیست. بستن درها به روی خود یا دیگران راه‌حل نیست. شاید مدتی تنهایی تعمدی براي تعمق و تجدیدقوا خوب باشد، اما ادامه آن بیش از مدت زمان لازم، قطعا برایمان خوب نیست. راه شفای عاطفی، آشتی با زندگی است.
در لحظه حال بمان
زندگی یعنی لحظه حال، آشتی با زندگی یعنی ماندن در لحظه حال. طرد شدن و زخم خوردن، بیشتر اوقات باعث ترس می‌شود. ما می‌ترسیم که دوباره طرد شویم. می‌ترسیم دوباره زخم بخوریم. برای همین از آدم‌ها، از روابط و از زندگی فاصله می‌گیریم و این بزرگ‌ترین صدمه زندگی است، نه خودِ زخم، زخم با گذشت زمان خوب می‌شود. اما صدمه دوری از آدم‌ها و دوری از زندگی جبران‌ناپذیر است. این چیزی است که ما را بی‌قدرت می‌کند نه خود زخم. برای همین لازم است که تمام سعی‌مان را بکنیم تا بر ترسمان غلبه کنیم. راه غلبه بر ترس هم زندگی کردن در لحظه حال است. تمام ترس‌های ما مربوط به گذشته و آینده است. خاطره دردهای گذشته و نگرانی از دردهای آینده. در حالی‌که ما روی هیچ‌کدام اینها کنترل نداریم. ما با گذشته کاری نمی‌توانیم بکنیم و در مورد آینده هم هیچ‌کاری نمی‌توانیم بکنیم. چون آینده هنوز وجود ندارد،‌ فقط زمان حال وجود دارد. گذشته و آینده هر چقدر هم بزرگ به‌نظر برسد، بزرگ‌ترین بخش هر روز همیشه زمان حال است.
یاد بگیر که از لحظه استفاده کنی. سعی کن واحه سرسبز بین گذشته و آینده را پیدا کنی. یعنی همان چشمه همیشه‌جوشان زمان حال را. "زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است". در لحظه حال هیچ ترس و نگرانی نیست. فقط باید آن را تشخیص داد.
تمام حواست را جمع کن
تمام دردها موقعی به وجود می‌آید که آینده و گذشته همپوشی می‌کنند و لحظه حال را بیرون می‌رانند. همه ما ابزارهای لازم برای ماندن در لحظه حال و زندگی کردن کامل را داریم. ابزارهای ما حواس خدادادی ما هستند. ابزارهای ما چشم‌ها، گوش‌ها، بینی، پوست، قلب و ذهن ماست. بیشتر ما از این موهبت‌های خدادادی‌ خوب استفاده نمی‌کنیم. ذهن ما دایم در گذشته و آینده پرسه می‌زند و ما را می‌ترساند یا نگران می‌کند. حواس ما بیشتر اوقات کاملا به محیط اطرافمان نیست. در دنیای شتاب‌زده امروزی یاد گرفته‌ایم که از ترس کمبود وقت همیشه چند کار را همزمان انجام دهیم. ما پشت کامپیوتر یا از آن بدتر در حال راه رفتن یا تماشای تلویزیون غذایمان را می‌خوریم و لذت چشیدن طعم واقعی غذا را از دست می‌دهیم. ما مناظر اطرافمان را خوب نمی‌بینیم و در حالی که مدام حرف می‌زنیم یا در افکارمان غوطه‌وریم چیزی در لحظه حال زندگیمان نمی‌بینیم. انگار زندگی به‌‌سرعت از کنارمان رد می‌شود و ما با شتاب‌زدگی‌ها و حواس‌پرتی‌هایمان تمام طعم ناب و حقیقی زندگی را از دست می‌دهیم. ندای دلمان را نمی‌شنویم. راه‌های پیش رویمان را نمی‌بینیم و همین‌طور دور خودمان می‌چرخیم.
این چرخیدن‌ها و دویدن‌ها فقط باعث ادامه درد می‌شود. برای توقف درد و شفای عاطفی باید تمام زندگی‌ات را به حواست بیاوری. حواس تو ابزارهای بزرگ لحظه حال هستند. از آنها برای باز کردن وجودت به روی کل زندگی استفاده کن. لحظه حال مأمن واقعی تو در مقابل ترس‌هایت است. البته لحظه حال بسیار فرّار است و تو باید مرتب تمرین کنی و بودن در لحظه حال را یاد بگیری. از موهبت چشم‌ها، گوش‌ها، بینی و پوستت استفاده کن و با حواسِ جمع زندگی کن. در هر لحظه ببین چه می‌بینی. خوب نگاه کن. آن پروانه سفید روبه‌رویت را ببین. در هر لحظه ببین چه می‌شنوی، خوب بشنو. چشمانت را ببند و صداهای اطرافت را بشنو. با بینی‌ات بوها را استشمام کن. عطر نان گرم، عطر چای تازه‌دم، بوی گل سرخ، همه را استشمام کن، بالا آمدن ماه و غروب خورشید را ببین، ترنم جوی آب را بشنو، اینها غذای روح هستند. اینها دوا و درمان هستند.
از قانون طلایی استفاده کن
زخم طرد باعث می‌شود تا ما احساس بدی پیدا کنیم. باعث می‌شود تا احساس تنهایی و سرما کنیم. ما با احساس بد نمی‌توانیم خوب زندگی کنیم. ما با احساس بد نمی‌توانیم احساس لذت یا قدرت کنیم. برای همین هر طور شده لازم است چیزهایی پیدا کنیم که در ما احساس خوب ایجاد کند. این در روابط ما با دیگران هم بسیار کمک می‌کند.
وقتی کسی ما را طرد می‌کند ما می‌رنجیم و به گوشه‌ای می‌خزیم یا خشمگین می‌شویم و می‌خواهیم تلافی کنیم. هرچند احساسات ما موجه است و ما باید آنها را بپذیریم، اما این راه چاره نیست. ما باید گام دیگری برداریم و از خودمان در برابر احساس بدی که دچارش شده‌ایم محافظت کنیم.
قصه جوجه اردک زشت را همه‌مان شنیده‌ایم، جوجه اردکی که همه اطرافیانش او را زشت و بد می‌دانستند و طرد کردند و آن‌قدر آزارش دادند تا به جای دیگری گریخت و آن‌قدر به جست‌وجو ادامه داد تا خانواده اصلی خودش را که قو بودند، پیدا کرد. خیلی از ما دست‌کم مدتی از زندگیمان همین حس را داشته‌ایم. خیلی از ما خودمان را در خانواده یا محیط زندگیمان غریبه‌ای بیش ندانسته‌ایم. خیلی از ما درد طرد را تجربه کرده‌ایم و خیلی از ما در پی تلافی برآمده‌ایم.
اما قانون طلایی درباره این نیست که مردم چطور با تو رفتار می‌کنند، درباره این است که تو با آنها چطور رفتار می‌کنی. مساله بر سر این نیست که کسی که طردت کرده لیاقت چه رفتاری را دارد، مساله بر سر پیروی کردن از این قانون ساده است که با دیگران همان رفتاری را داشته باش که می‌خواهی با تو داشته باشند.
حقیقت این است که ما نمی‌توانیم رفتار دیگران را کنترل کنیم. ما فقط می‌توانیم اجازه دهیم که دیگران همانی باشند که هستند. اما ما می‌توانیم از قانون طلایی استفاده کنیم و با هر کسی همان‌طوری رفتار کنیم که می‌خواهیم با ما رفتار کند. این باعث می‌شود احساس خوبی نسبت به خودمان پیدا کنیم. هر کاری که احساس خوب در تو ایجاد کند، کاری که گرما یا لذت برایت به ارمغان بیاورد، خوب و نیروبخش است و به شفای زخم کمک می‌کند.
زندگی کن
تو قربانی نیستی. هرچه را که در زندگی‌ات پیش آمده به‌عنوان درس‌های زندگی بپذیر و از این درس‌ها برای بهتر شدن زندگی‌ات استفاده کن. به چیزهایی که زندگی‌ات را بهتر می‌کند فکر کن و بعد حرکت کن.
غصه خوردن بس است. واقعیت متفاوت بودنت را بپذیر. بلند شو، روی پای خودت بایست و زندگی کن. به جای این‌که به کنجی بخزی و درها را ببندی تمام نیرویت را جمع کن به چیزهای خوب زندگی‌ات توجه کن، به مجسم کردن چیزهایی که می‌خواهی ادامه بده و زندگی کن. از این‌که زنده‌ای و بخشی از جهانِ هستی، هستی، خدا را شکر کن، و زندگی کن هر روز بسط پیدا کن و بزرگ شو تا مشکلاتت هم کوچک شوند و زندگی کن. پنهان شدن از ترس زندگی آسان است. شهامت داشته باش و زندگی کن به هرچه که باعث احساس خوب در تو می‌شود متوسل شو و زندگی کن.
بدان که هیچ‌کس جز خودت نمی‌تواند تو را طرد کند. برگرد و خودت را با عشق و محبت در آغوش بگیر و زندگی کن. به خود بیا و زندگی کن.
منبع: کتاب "قوی سیاه؛ دوازده درس شفای عاطفی و غلبه بر درد طرد/ ترجمه سيمين موحد

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : موفقيت, نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 274 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت: 20:27

وقتی نوزادی متولد می شود مغز او كاملاً آماده است تا یك سری روابط را در حین یادگیری و تجربه موقعیتهای گوناگون زندگی ایجاد نماید .ایجاد این روابط در ذهن و مغز كودك از همان بدو تولد آغاز شده و تا بزرگسالی هم ادامه می یابد .تحقیقاتی كه اخیراً انجام شده اطلاعات جدید و قابل توجهی را در این زمینه به دست داده اند .
از جمله این كه مغز انسان به هنگام كودكی، سریعترین میزان رشد را دارد تا آنجا كه در پنج سالگی طفل به ۹۰ درصد رشد نهایی خود می رسد اما پرسش این است كه اصولاً آگاهی درباره رشد مغزی كودكتان تا چه حد حائز اهمیت است؟ دانشمندان معتقدند رشد مغزی در كودكان طی یك دوره زمانی بسیار كوتاه اتفاق می افتد به طوری كه در مواردی این تغییرات به حدی شدیدند كه آثار بلندمدتی بر روی فكر و ذهن كودك برجا می گذارند.
آنها این دوره های زمانی خاص را كه رشد مغزی كودك در طول ۵ تا ۶ سال اول زندگی به بیشترین حد خود می رسد، دوره های بحرانی می نامند .تصور آن است كه این مرحله نیز مانند دیگر مراحل برجسته و مهم در زندگی كودكان مثل یادگیری، راه رفتن، صحبت كردن، بازی كردو .. .از مهمترین دوره هایی هستند كه در آن مهارتهای خاصی در كودك به طور طبیعی توسعه پیدا می كند .بر این اساس، تجربیات اولیه كودكان، نقش مهمی را در موفقیتهای تحصیلی و زندگی آینده آنان بازی می كنند.
پژوهشگران معتقدند، وقتی والدین كودك را تغذیه می كنند، او را نوازش كرده، راه می برند یا با او صحبت می كنند، برایش لالایی و شعر می خوانند، ضمن آموزش برخی مهارتهای كلیدی، روابط ذهنی و مغزی او را هم بهبود می بخشند كه این امور سبب می شود تا طفل یاد بگیرد نسبت به دیگران چه احساسی داشته باشد یا چگونه با دیگران و دنیای اطرافش ارتباط برقرار كند.
● نیاز كودكان در این مرحله چیست؟
با اینكه آگاهی از رشد ذهنی و مغزی كودك از اهمیت خاصی برخوردار است، اما لزومی ندارد كه شما نسبت به آن بیش از حد نگران باشید، فراموش نكنید كه كودكان با تواناییهای خاص خود برای یادگیری، متولد می شوند و بسیاری از مهارتها را بدون نیاز به آموزش یاد می گیرند .به عنوان مثال، شما نمی توانید به كودكتان یاد بدهید كه حرف بزند بلكه با به كار بردن روشها و تجربیات خود، او را تشویق می كنید تا مهارتهای زبانی خویش را توسعه دهد.
اگر كودك شما به مهد كودك می رود و ساعاتی از روزش را در محیطهای آموزشی كودكانه سپری می كند حتماً به طور مرتب با مربیان او در تماس باشید و از آنها بپرسید آیا نوع آموزش و مراقبت آنها از كودك شما به گونه ای هست كه او را تشویق به رشد فكری و یا كشف چیزهای تازه كنید؟ سعی كنید كاملاً درباره نوع برنامه های آموزشی و تربیتی او در محیط مهد كودك حساس باشید و با آگاهی كامل از آن برنامه ها به همان نحو و كیفیت آنها را در خانه نیز انجام دهید.
▪ در اینجا نكاتی را در مورد گروههای سنی مختلف متذكر می شویم:
۱) نوزادان
تغذیه خوب و مناسب برای رشد بدن و مغز كودكان بسیار حائز اهمیت است، پس از شیر مادر، سبزیجات، میوه جات، دانه ها و غلات می توان به عنوان برخی از مواد غذایی مغذی استفاده كرد.
- با او زیاد صحبت كنید .زبان طبیعی ترین راه برای جلب توجه و برقراری ارتباط با كودك است .هر صدایی كه درمی آورد شما هم آن را تكرار كنید یا برایش لالایی بخوانید .وقتی در حال انجام كار خاصی هستید، مثلاً به او لباس می پوشانید یا او را حمام می كنید، برایش بگویید كه دارید چه كاری انجام می دهید.
- برایش كتاب بخوانید .كودكان خواندن و نوشتن را از طریق شنیدن مكرر یاد می گیرند .كتابهای بسیاری در بازار وجود دارند كه می توانید آنها را برای نوزادان بخوانید.
- به حركات و واكنشهایش پاسخ دهید .وقتی كودكتان گریه می كند، در واقع با این كار می خواهد توجه شما را به خود جلب كند .برای پاسخگویی به این خواسته اش به او نگاه كنید، او را بردارید و راه ببرید .شیرش بدهید یا پوشكش را عوض كنید .فكر نكنید كه با این كارها او را لوس می كنید بلكه به او می آموزید كه به او و نیازهایش توجه دارید و می توانید تكیه گاه خوبی برای احساساتش باشید.
- احساس امنیت را در نوزادتان تقویت كنید .محیط خانه را آرام و ایمن نگه دارید تا كودك احساس راحتی كند .مراقبت همراه با مهر و عاطفه به او كمك می كند تا احساس آرامش خاطر و امنیت كند، همین امر موجب سلامتی روان و رشد مغزی او می شود.
۲) كودكان نوپا
به منظور توسعه تواناییهای زبانی كودك مرتب از او سؤال كنید .به عنوان مثال بپرسید: «برای صبحانه چی دوست داری بخوری؟» از او بخواهید كارهای ساده انجام دهد «حالا، كتابت را باز كن» از بازیهای انگشتی )مثل اتل متل توتوله و (...استفاده كنید .این، روش بسیار مناسبی هم برای سرگرمی و توسعه مهارتهای زبانی كودك محسوب می شود.
- با انجام حركات ساده و نرمش با او بپردازید .حركت موجب افزایش سطح هوشیاری و تكامل ذهنی كودك می شود .به منظور سرگرمی كودك نوپای خود، او را قدم به قدم راه ببرید یا به وسیله وسایل ارزان قیمت و اسباب بازیهای خانگی با او بازی كنید.
- كودك نوپای شما این توانایی را دارد كه وقتی شما شعرهای مورد علاقه اش را می خوانید یا موقع خواب داستانی برایش تعریف می كنید، شما را همراهی كند .بنابراین با پرسیدن سؤالاتی ترغیبش كنید تا در خواندن با شما همراه شود .مثلاً بپرسید: «تو فكر می كنی كه او مادرش را پیدا می كند یا نه؟» با این كار یعنی خواندن، شعر و داستان را بخشی از برنامه روزانه كودك خود قرار دهید.
- او را برای انجام فعالیت بیشتر تشویق كنید .به عنوان مثال از او بخواهید با قرار دادن همه جورابها در یك سبد مخصوص، در شستن لباسها به شما كمك كند یا با انجام یك كار ساده، شما را در امر آشپزی یاری كند.
- بگذارید خودش را كشف كند .به كودكان باید این فرصت را داد تا جهان اطرافشان را به سبك و شیوه خودشان كشف كنند .البته در محیطی امن و بی خطر و از این طریق است كه آنها یاد می گیرند لمس كنند، مزه كنند، بچشند، صداها را بشنوند و احساس كنند .وسایل ایمن و متنوعی از قبیل كتاب، اسباب بازیهای مختلف و.. .را در اختیارشان بگذارید زیرا باعث ایجاد انگیزه و علاقه بیشتری برای كشف جهان اطراف و محیط در آنها می شود.
۳) سایر كودكان
بد نیست بدانید مهارتهای زبانی كودكان در سنین بالاتر هم با سرعت قابل توجهی رشد می كند و توسعه مهارتهای اساسی گفتاری در آنان تا سنین ۸و ۹ سالگی ادامه می یابد .همان طور كه كودك شما پا به سنین پیش دبستانی و مدرسه می گذارد، می توانید سؤالات بیشتری از او بپرسید مثلاً فكر می كنی بعداً در این داستان چه اتفاقی می افتد؟»
- تمرینات خواندن و نوشتن را افزایش دهید .كودكتان را با محیطی پر از تصاویر گوناگون و وسایل علمی، هنری مانند كتاب، روزنامه و مجلات سرگرم كنید .كلمه سازی و بازی با كلمات را بخشی از برنامه روزانه او قرار دهید .این كار به آمادگی هر چه بیشتر او برای خواندن كمك می كند.
- در انتخاب دوست به او كمك كنید .در سنین قبل از مدرسه، كودكان یاد می گیرند كه با سایر همسالان خود بازی كنند و در جمع آنها باشند .
لذا مهارتهای اجتماعی از طریق تمرین و كاربرد صحیح است كه رشد پیدا می كند .پس سعی كنید او را در بازی با سایر كودكان تشویق كنید .هم چنین انتظار نداشته باشید كه كودكان در این سنین بتوانند در هر برنامه ای شركت كنند و این راهنماییهای خوب شماست كه به آنها در انتخاب هر چه بهتر دوست كمك خواهد كرد.
البته همان گونه كه كودك شما رشد می كند و بزرگتر می شود تمام فعالیتهای فكری و ذهنی او نیز بر اساس یافته های قبلی اش شكل می گیرد .لذا نكته قابل توجه و مهم در اینجا این است كه اگر چه دوره های زمانی خاصی برای رشد فكری و یادگیری كودك مناسبترند، (از زمان تولد تا ۵ سالگی) اما این را همیشه به خاطر داشته باشید كه هیچ گاه برای تربیت صحیح و رشد فكری كودكان دیر نیست .پس از همین حالا شروع كنید.


موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 577 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1391 ساعت: 16:32

تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود، آنجا زندگی می‌کرد.
به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه‌رو شود، وارد تالاری شد که جنب‌و‌جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد. فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی میزی انواع و اقسام خوراکی‌های لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد، گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد: «اما از شما خواهشی دارم.» آن‌ گاه قاشق کوچکی به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت که: «در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشد و کاری کند که روغن آن نریزد.»
مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها...
در حالی که چشم از قاشق برنمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
مرد خردمند از او پرسید: «آیا فرش‌های ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ۱۰ سال صرف آراستن آن کرده است، دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده، دیدید؟»
جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود، حفظ کند.
خردمند گفت: «خوب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد، بشناسد.»
مرد جوان این ‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت‌بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود، تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت، همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم، کجاست؟»
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
آن وقت مرد خردمند به او گفت: «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.»

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 331 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1391 ساعت: 16:23

تعداد نابغه‌ها زیاد نیست. همیشه یک تا دو درصد افراد هر جامعه‌ای از هوشمندی و توانایی ذهنی بالاتری برخوردارند که بقیه فاقد آن هستند. اما همین دو درصد اگر در زمان مناسب و در مکان درست قرار گیرند، می‌توانند تفاوت‌های عظیمی را در زندگی خود و اطرافیانشان ایجاد کنند. «مدیران بر‌تر» همیشه دنبال این دو درصدهای استثنایی هستند.
در قسمت قبلي به بعضي از ويژگي‌هاي اين افراد پرداختيم و حالا چند ويژگي ديگر:
ـ دو درصدهای استثنایی مثل ماهی لیزند و نمی‌توان مدت طولانی آنها را در یک جا نگه داشت. فراموش نکنید که این نخبه‌های کلان‌نگر، توانایی دیدن کل سیستم را به صورت یکپارچه و جامع دارا هستند و در نتیجه کسی غیر از مدیر ارشد مجموعه نمی‌تواند با آنها کار کند. برای همین است که مدیران شرکت‌های موفق، بخش تحقیق و توسعه را مستقیما زیر نظر خود اداره می‌کنند و حتی اجازه نمی‌دهند معاونان و مدیران ارشد اداری، وارد حوزه پژوهشی شرکت شوند. دلیلش هم این است که افراد فعال در بخش تحقیقات معمولا جزو نخبه‌های دو درصدی هستند و آنها اساسا کسی غیر از مدیر ارشد مجموعه را برای راهبری خود قبول ندارند. در حقیقت یکی از دلایلی که نخبه‌های ممتاز را مدیریت‌ناپذیر می‌گویند همین است که آنها از مدیران رده پايینی حرف‌شنوی ندارند و دستورات این مدیران غیرارشد را جدی نمی‌گیرند. بنابراین اگر می‌خواهید افراد نخبه و ممتاز مجموعه خود را در کمترین زمان ممکن از مجموعه خود فراری دهید کافی است فردی ناتوان و ضعیف را به عنوان مدیر و سرپرست آنها تعیین کنید. خواهید دید که حتی اگر شرکت شما از لحاظ منفعت‌رسانی نسبت به شرکت‌های رقبا، برای فرد نخبه پرسود‌تر باشد، باز هم فرد نخبه بلافاصله شرکت شما را ترک می‌کند و به مجموعه رقیب شما می‌پیوندد.
ـ فکر می‌کنید دلیل موفقیت کشورهای توسعه یافته در جذب و شکار نخبه‌های کشورهای در حال توسعه چیست؟ چرا نوابغ و افراد باهوش رشته‌های مختلف علمی به سرعت جذب کشورهای پیشرفته می‌شوند و با فعالیت جدی در آن کشور‌ها، بر سرعت رشد علمی آنها می‌افزایند؟ دلیل اصلی جذابیت کشورهای پیشرفته، بستر و ساختار خاصی است که آنها برای رشد و بالندگی افراد نخبه آماده کرده‌اند. کتابخانه‌های کاملا مجهز، کمپ‌های سکونت مطمئن و امن با رفاه کامل، حقوق مکفی و از همه مهم‌تر آزادی عمل کامل در حوزه کاری فرد نخبه. در حقیقت دو درصدهای استثنایی، فرد مزاحمی به اسم مدیر بالای سر خود نمی‌بیند که با وجود کم‌سوادی در دستور دادن به آنها اصرار داشته باشد. به همین خاطر هیچ مقاومتی هم از خود نشان نمی‌دهد و دقیقا در‌‌ همان مسیری که از آنها خواسته شده به تحقیق و پژوهش مشغول می‌شوند. شعار مدیران مراکز پژوهشی در کشورهای پیشرفته این است: «به نوابغ پژوهشگر کاری نداشته باشید. آنها خودشان کار خودشان را بلدند و حتی خیلی زود‌تر از مدیران ارشد، مسیر موفقیت سازمان را می‌بینند و در آن گام می‌نهند.»
مدیران ارشد در موسسات تحقیقاتی کشورهای پیشرفته، یک رابط مستقیم بین خود و گروه پژوهشی معرفی می‌کند و حتی‌الامکان سعی می‌کند شخصا در تمام جلسات گزارش‌دهی و شکایت حضور یابند و از نزدیک به صورت منظم پیشرفت کار تک‌تک گروه‌ها را مشاهده كنندد. بخش‌های تحقیق و توسعه گل سرسبد شرکت‌های بزرگ محسوب می‌شوند و محال است مدیران موفق، مدیریت این بخش را به شخص دیگری واگذار کنند.
به طور مشابه یک مدیر موفق هم اگر بخواهد در مقیاس کوچک‌تر در شرکت یا موسسه خود، افراد نخبه و ممتاز را به کار گیرد، باید سعی کند شرایط راحتی کار از لحاظ مکان و ارتباطات و تجهیزات مورد نیاز را در اختیار آنها قرار دهد و مانع ایجاد مزاحمت مدیران رده پايین در کار این نخبه‌ها و دو درصدی‌های به ظاهر گوشه‌گیر و منزوی و مدیریت‌ناپذیر شود. برای مدیر موفق، موفقیت مجموعه‌اش از هر چیز دیگری بیشتر ارزش دارد و این نخبه‌های ممتاز هستند که موفقیت هر مجموعه‌ای را ضمانت می‌کنند. بنابراین به خاطر مصالح خود شرکت هم که شده، مدیران موفق اجازه نمی‌دهند، مدیران رده پايین این نخبه‌ها را دلزده و فراری دهند.

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 499 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1391 ساعت: 16:15

عشق شما از چه نوعي است؟ دلبستگی یا وابستگی؟


آيا انساني آزاده، مستقل‌ايد كه همواره در آرامش و شادي زندگي مي‌كند يا فردي دربند و اسير احساسات كه هميشه در حال ترس از دست دادن وابستگي‌هاي خود است؟
قبل از پاسخ ببينيم منظور از وابستگي چيست و اصلا وابستگي با دلبستگي چه تفاوت‌هايي دارد؟ وابستگي به هر عامل وابسته‌كننده‌اي مانند انسان‌هاي ديگر، اينترنت و چت، تلفن و پيامك، كار و موقعيت، پول و ثروت، مقام و شهرت، خوردن و خوابيدن، موادمخدر و حتي خانواده و دوستان و... گفته مي‌شود كه در صورت از دست دادن آنها آرامش، هويت، استقلال، رهايي و سلامت جسم و روان خود را از دست مي‌دهيم. در دلبستگي، احساس رهايي، آرامش، امنيت، هويت، استقلال، اعتماد‌به‌نفس بالا و شادي وجود دارد، اما در وابستگي حس ترس، دلهره، حقارت، عدم امنيت و عدم كنترل احساسات خودنمايي مي‌كند.
براي اين‌كه تشخيص دهيد جزء كدام دسته از افراد هستيد به نشانه‌هاي وابستگي توجه كنيد:
* نداشتن احساس ارزشمندي
از نشانه‌هاي عمده وابستگي، نداشتن احساس ارزشمندي است. در وابستگي، ارزش، لياقت و شايستگي فرد وابسته را ديگران تعيين و تاييد مي‌كنند. يعني فرد در صورت از دست دادن آن عامل يا آن رابطه، و عدم تاييد، تحسین و تصدیق از سوي مقابل، احساس ناتواني، حقارت و عدم ارزشمندي مي‌كند. اين فرد چون توانمندي‌هاي خود را نشناخته و آنها را باور ندارد گمان مي‌‌كند بدون حضور ديگران نمي‌تواند به خواسته‌هاي خود برسد.
* ترس و ناامني
از ديگر نشانه‌ها ترس و ناامني است. در يك عشق حقيقي تنش و ترس وجود ندارد اما يك فرد وابسته هميشه در ترس و وحشت به سر مي‌برد.
 حسادت، كنترل افراطي و محدود کردن آزادی نيز از ديگر نشانه‌هاي وابستگي هستند.
وابستگی آفتی بزرگ است که یک رابطه را به ناكامي می‌کشاند، زيرا انسان وابسته همواره فرد مقابل را وادار مي‌كند به خاطر او، افكار و عقايد و نوع زندگي خودش را عوض كرده و به‌طور كلي طبق نظر او زندگي كند. مسلما چنين فردي هرگز نمي‌تواند عشق خود را همان‌طور كه هست بپذيرد و او را دوست داشته باشد. اما، در دلبستگي، از جايي كه عظمت و شكوه وجودي هر انسان در آزادگي اوست، طرفين به افكار و عقايد هم احترام گذاشته و در يك فضاي آزاد به يكديگر اجازه رشد مي‌دهند. از نشانه‌هاي يك عاشق واقعی اين است كه معشوق خود را آزاد مي‌گذارد و بدون انتظار، كنترل و حسادت به او عشق مي‌ورزد.
در يك عشق واقعي افراد در كمال آرامش در كنار يكديگر قرار دارند، ولي در عين حال در عظمت تنهايي به سر می‌برند. در واقع با هم يكي و يگانه مي‌شوند ولي اين اتحاد و يكي بودن، فرديت و هويت مستقل آنها را نابود نمي‌كند.
فرد وابسته به دیگران تکیه كرده و از توانايي فكر و انديشه خود استفاده نمي‌كند. او بدون فکر در تمامي امور زندگي از دیگران تقلید کرده و از آنها فرمانبرداری می‌کند.
***
چه عواملي در فرد ايجاد وابستگي مي‌كند و چه راهكاري براي رهايي از وابستگي از ديدگاه روان‌شناختي وجود دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش‌ گفت‌وگوي ما را با دكتر علي بابايي‌زاد، مشاور روان‌شناسي، مدرس و روان‌درمانگر TA (تحليل رفتار متقابل) بخوانيد.
• وابستگي چيست و چگونه به وجود مي‌آيد؟
وابستگی نوعی نیاز عاطفی و روانی به فرد دیگری است که بدون وجود او فرد وابسته، در زندگی‌اش دچار مشکل می‌شود. در واقع فرد وابسته از آن جهت به دیگران وابسته می‌شود که گمان می‌کند بدون حضور دیگری نمی‌تواند تعادل رواني داشته باشد.
• اين وابستگي چه مشكلي براي فرد ايجاد مي‌كند؟
بزرگ‌ترين مشكلي كه وابستگي براي انسان ايجاد مي‌كند و تمام زندگي او را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد اين است كه مانع هويت و فرديت‌یابی او می‌شود.
• از ديگر نشانه‌هاي وابستگي بگوييد.
يكي از علایم وابستگی ناتواني در تصميم‌گيري است. فرد وابسته در تصمیم‌گیری‌های روزمره‌اش با مشکل مواجه است. در حقيقت او برای تصمیم‌گیری نیاز به كسي دارد تا به او اطمينان دهد كارش درست است. از علایم ديگر وابستگي عدم مسووليت‌پذيري است، در واقع فردی که وابسته است نمی‌تواند فردي مسوولیت‌پذیر باشد و در بیشتر مواقع چون مي‌ترسد نمی‌تواند مخالفتش را با ديگران بیان کند، بنابراين تبديل به فردي بله‌گو خواهد شد.
• چه عاملي باعث مي‌شود فرد تا اين اندازه خوار شده و به ديگران وابسته شود؟ اضطراب عامل اصلي اين وابستگي است. در واقع در زیر نقاب شخصیت وابسته، اضطراب بالایی وجود دارد. به همين علت فرد وابسته می‌خواهد برای پنهان کردن و یا کنترل این اضطراب به فرد دیگری متکی باشد تا در دامنه این اتکا، در تصمیم‌گیری و ديگر نيازهاي عاطفی و اجتماعی، اضطراب خود را کنترل کند. فرد وابسته نمی‌تواند به تنهایی پروژه‌های شخصی‌اش را شروع کند چون اضطراب باعث می‌شود اعتماد‌به‌نفس خود را از دست بدهد. بنابراين او مدام خودش را مورد قضاوت قرار داده یا از آن ترس دارد كه ديگران درباره او چه قضاوتي مي‌كنند. اين ترس باعث مي‌شود برای شروع هر کاري به دیگری متکی باشد. از سوی دیگر ممکن است فرد وابسته خودش را حمایتگر نشان دهد. چنين شخصي مايل است مدام به صورت داوطلبانه از فرد یا افرادی حمایت کند و این‌جا وابستگی بالادستي وجود دارد. البته به نظر مي‌رسد اين فرد در دامنه بالاتر رابطه قرار گرفته است اما در واقع اين ترس‌ها و استرس‌هاي فرد است كه او را وابسته به افرادی که به او نیاز دارند، نگه مي‌دارد. چنين فردي در سطح ناخودآگاه خود عمیقا مايل نيست آنها به استقلال و فردیت‌یابی دست پیدا کنند و به همين دليل ممکن است آنها را ضعیف و نابالغ نگه دارد تا با حمایت از آنها بخواهد وابستگی خودش را حفظ کند.
• آيا تربيت دوران كودكي باعث وابستگي فرد در بزرگسالي مي‌شود؟
وابستگي شخصیت عارضه‌اي است که هم می‌تواند ‌ریشه در بيولوژي يا حالت زيست‌شناختي فرد داشته باشد و هم ‌ريشه در چگونگی رشد و تربيت او. وقتی یک كودك در طی مراحل رشدي خود توسط پدر و مادری بیش‌حمایتگر، سلطه‌گر و یا در بستري پدرسالار بزرگ می‌شود، نمی‌تواند فردیت خودش را با آزمون و خطا برای رسیدن به استقلال به دست آورد، بنابراین هم در حالت بیش‌حمایتگری و هم در حالت سلطه‌جويي این دیگران هستند که برای او به واسطه حمایت‌ يا سلطه‌جويي تصمیم می‌گیرند.
• آيا مشكلات والدين تاثيري بر پرورش فرزندان دارد؟
بله. براي مثال والدين بيش‌حمايتگر با محبت‌هاي افراطي و بيش از حد و انجام دادن تمامي وظايف، مسووليت‌ها و كارهاي فرزند خود، جلوي اضطرابشان را می‌گیرند.
• كودك وابسته‌اي كه در اين خانواده‌ها پرورش يافته بعدا با چه مشكلاتي روبه‌رو مي‌شود؟
براي یک مادر و پدر مضطرب، دنیا جای ترسناکی است بنابراین چیزی که او از دنیا به فرزند خودش معرفی می‌کند، ترس، اضطراب، آسیب و نابودی است و از آن‌جا كه فرزند در آينده برای رسیدن به امنیت باید جایگزین مادرگون و يا پدرگون خود را در روابط پیدا كند، بعدها این وابستگي همچنان ادامه خواهد داشت. چون گاهی اوقات دلیل وابستگی، اضطراب‌های درونی پدر و مادر در زمان کودکی فرزند است، بنابراين آن كودك بعدها در بزرگسالی اين وابستگي را روی انواع موادمخدر، انواع اعتيادهاي پنهان مانند اينترنت، پيامك، تلفن، اشیا، خرید، خوردن و... جابه‌جا مي‌كند.
مثلا ممكن است براي رسيدن به امنيت، تخليه اضطراب و كاهش ترس‌ها از موادمخدر استفاده ‌کند. همچنين ممكن است در آينده به روابط گوناگون وابسته شود. حتی فرد می‌تواند به دارايي‌هاي خود وابسته شود. یعنی در بحث "داشتن یا بودن" او به جای این‌که بودن را در زندگي تجربه کند مدام می‌خواهد به اشیا، املاک و آن‌چه که دارد اضافه کند و به شدت به آنها وابسته می‌شود. همه اینها می‌تواند روندي برای کنترل اضطراب درونی حاصله از عدم بلوغ، اعتماد‌به‌نفس و اتکا‌به‌نفس باشد که او را به اشیا یا افراد بیرونی وابسته مي‌كند.
• آيا کمبود محبت در دوران کودکی ممکن است در بزرگسالي وابستگی ایجاد کند؟
کمبود محبت باعث می‌شود فرد در درون، احساس ناکامل بودن داشته باشد. چنين فردي غنی بودن روانی و عزت نفس را دریافت نمي‌كند، در او حفره تهی بودن یا "empty self" شکل می‌گیرد و مدام به دنبال این است که حفره تهی درونش را که حاصل از عدم دریافت توجه و نوازش كافي است با کسی، در جایی پر کند كه اين كمبود باعث مي‌شود فرد در عشق وابسته شود.
چون شخص وابسته از اضطراب زيادي رنج مي‌برد، بنابراين هر دليلي نظير كمبود محبت، پدر مادر وابسته، پدر و مادر بيش‌حمايتگر، والدين كنترل‌گر و سلطه‌گر، فرهنگ پدرسالار و... باعث مي‌شود او نتواند در طي مراحل رشدي رواني، عزت نفس را در درون خودش شكل داده و به اتكاي خودش برسد و همين باعث وابستگي مي‌شود.
• به نظر شما چه تفاوت‌هايي بين "وابستگی" و "عشق و دلبستگي" وجود دارد؟
خيلي اوقات عشق در شعر و ادبیات یا فرهنگ عام یا حتي در هنر، تاثیري مریض‌گون از حالت‌های وابستگی، کنترل و... دارد. در واقع فرد وابسته در اين بستر عشق خيالي روي اين وابستگي‌هاي مرضي، توجیهي زیبا با رنگ قرمز عشق مي‌كشد. اما در يك عشق سالم افرد با هم همبسته‌اند، یعنی فردیت و بودن همديگر را در این دنیا تهدید نمی‌کنند. در این همبستگی، آنها مي‌توانند حرکت‌هایی موازی انجام دهند. ولی در وابستگی افراد بدون حضور هم، مانعی در زندگی خود پیدا می‌کنند كه عامل آن اضطراب بالا است. تفاوت عشق با وابستگی این است که در عشق سالم، ما فرديت و هويت طرف مقابل را تهدید نمی‌کنیم، فردیت خودمان هم تهدید نمی‌شود و دو فرد در کنار هم پیش مي‌روند.
در عشق سالم دو فرد در کنار هم زندگی را تجربه می‌کنند اما در رابطه وابسته دو فرد در درون هم زندگی را تجربه می‌کنند و در اين نوع با هم بودن هرگز حرکتي رو به جلو رخ نمی‌دهد و ارتباط آنها صرفا در حد بقا و فرار از اضطراب باقی می‌ماند. در عشق سالم افراد در پی تحقق خود بوده و مانع هم نمی‌شوند. در عشق سالم افراد به انتخاب‌های هم احترام می‌گذارند و همیشه به اين باور اعتقاد دارند که عشق باعث رشد فرد می‌شود. در اين ارتباط خوداتكايي تا حد زيادي وجود دارد و از وابستگي‌هايي كه در بسياري از روابط ناسالم، به عشق تعبير مي‌شود ديده نمي‌شود. از ديدگاه تحليل رفتار متقابل، رابطه سالم، رابطه‌اي است كه دو نفر در عين "استقلال" و "آگاهي" با هم رابطه داشته و بتوانند به "صميميت" دست يابند. در يك رابطه صميمي، كاملا ساختار شخصيتي هر دو طرف حفظ مي‌شود و با هم تبادلات سالم و بدون بازي رواني دارند و با كسب "آگاهي" به "استقلال" و "آزادي" مي‌رسند و به عقايد، افكار و احساسات هر دو طرف احترام گذاشته مي‌شود.
ولی در يك رابطه مرضی افراد تنها زمانی به هم احترام می‌گذارند که وابستگی حفظ شود كه در واقع احترام نیست، نگه داشتن وابستگی است و اگر هر انتخابی باعث بالا رفتن اضطراب شود ممکن است با انواع بازی‌ها يا حالت‌هاي قربانی يا ستمگر شدن بخواهند فرد را در جایگاه وابسته نگه دارند. در هر صورت وابستگي باعث عدم رشد دوطرف است، زيرا فرد توانايي‌هايي خود را مورد توجه قرار نمي‌دهد و بنا بر نظريه كارل راجرز، روان‌شناس بزرگ وقتي فرد توانايي‌هاي وجودي‌اش را ناديده بگيرد، به سمت اضطراب و افسردگي پيش مي‌رود.
• برای رهايي و درمان وابستگي چه راهكاري را پيشنهاد مي‌كنيد؟
در شخصیت وابسته، اضطراب بالایی وجود دارد، بنابراين براي درمان اين اضطراب بهتر است به يك مشاور يا روان‌درمانگر مراجعه كنيم.
علاوه بر رفع اضطراب، افزايش سطح خودآگاهي و خودشناسي نيز جزء تفكيك‌ناپذير تكنيك رهايي از وابستگي است. خودشناسي به معناي شناخت، كشف و باور توانمندي و استعدادهاي منحصربه‌فرد خود و شكوفایي آنها و همچنين شناخت قدرت انسان و نيروي فكر و ايمان و شناخت كرامت‌ها و ظرفيت‌هاي خود براي رسيدن به رشد و كمال انساني است. بنابراين با اين مهارت و همچنين شناخت افكار، احساسات، رفتارها و انتظارات خود مي‌توان از وابستگي رها شد.

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 504 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1391 ساعت: 16:12

 

اشاره: بيل گيتس ثروتمندترين مرد جهان است كه 11 سال متوالي برنده اين عنوان بوده و دارايي او در حدود 51 ميليارد دلار تخمين زده مي‌‌شود. گيتس در سن 43 سالگي ثروتمندترين مرد جهان بود. او از سن بيست سالگي تاكنون رييس شركت مايكروسافت بوده است كه ارزش آن چيزي در حدود پنجاه ميليارد دلار است. گيتس با دگرگوني مايكروسافت و تبديل آن به يك بازيگر مهم در صنعت كامپيوتر و استفاده از جايگاه برتر جديد براي ايجاد بستري جهت رشد بيشتر در برنامه‌هاي كاربردي فكر خود را به منصه ظهور گذاشت.

 

 

گيتس از همان ابتدا و خيلي زود دريافت كه اگر بخواهد فكرش را به نتيجه برساند، لازم و ضروري است كه يك استاندارد صنعتي ايجاد شود. او همچنين مي‌‌دانست كه اگر هر كسي زودتر و قبل از همه به آنجا برسد فرصت و شانس مهم‌تري براي داشتن قدرت در صنعت كامپيوتر را خواهد داشت. ثروت گيتس به اندازه‌اي است كه خارج از درك ماست و اين خود هم مايه رشك ما است و هم كنجكاوي ما را برمي‌انگيزاند اما آنچه مهم مي‌‌نمايد شيوه كسب و كار گيتس است كه در آن گيتس به مديران هشدار مي‌‌دهد؛ (به همه كسب و كارها هشدار مي‌‌دهم حتي اگر تاكنون در صنعت خود بي‌‌رقيب هستيد، ممكن است به زودي مورد هجوم بازيگران داد و ستد اينترنتي قرار بگيريد!) در واقع گيتس پديده قرن بيستم يعني بزرگ‌ترين غول كامپيوتري است كه طلوع برق‌آساي وي همراه با شهرت و اقبالش، مويد ظهور يك نظم تجارت جهاني جديد است. در اين نوشتار برآنيم تا به توصيه‌هاي بيل گيتس براي موفقيت در كسب و كار اشاره كنيم تا با شيوه كسب و كار و رازهاي موفقيت اين غول كامپيوتري آشنا شويم، چرا كه خيلي از مردمان جهان نمي‌‌دانند و يا نمي‌‌توانند از كسب و كار خود بهره لازم را ببرند و به سوددهي برسند.



  -دانش و آگاهي در خدمت انديشه‌

 

مهم‌ترين توصيه بيل گيتس، ثروتمندترين مرد جهان و غول كامپيوتري قرن بيست و يكم، براي موفقيت در كسب و كار اين است كه دانش و آگاهي را به خدمت انديشه‌هاي راهبردي درآوريم و براي اين منظور گيتس، رعايت نكات زير را ضروري مي‌‌داند:
-1 خبرهاي ناگوار را با شتاب پخش كنيد.
گيتس عقيده دارد يكي از ويژگي‌هاي يك مدير خوب اين است كه بتواند به جاي انكار خبرهاي بد، با آنها كنار بيايد و چگونگي خبرها را به خوبي شناسايي كند. پس مديران عامل، بايد خبرهاي بد را جستجو و پذيرش كنند و سازمان را به پاسخگويي مناسب بدان تشويق كنند و به اين مهم اطمينان داشته باشند كه خبرهاي بد نيز همانند خبرهاي خوش در مديريت خريدار دارد. همچنين به نظر گيتس توانايي يك شركت در ميدان رقابت به توان پاسخگويي آن شركت در برابر رخدادهاي برنامه‌ريزي نشده (خوب و يا بد) بستگي دارد،‌گيتس توصيه مي‌‌كند بايد اشتباه‌هاي ارزشمند - تجربه‌هاي شكست خورده در راهي درست - را ارج بنهيم و به آنها پاداش دهيم.
-2 خبرهاي بد را به خوب تبديل كنيد.
گيتس عقيده دارد براي موفقيت در كسب و كار بايد به پيشواز خبرهاي بد برويم تا جاهايي را كه نياز به بهسازي دارند بشناسيم و خبرهاي بد را به پيامدهاي خوب تبديل كنيم. گيتس براي موفقيت در اين امر توصيه مي‌‌كند (ناخشنودترين مشتريان) را به عنوان بزرگ‌ترين منبع يادگيري مديريت دريابيم و در كسب و كار خود ساختار و سياست‌هايي پياده كنيم كه شكايت‌ها را با شتاب و بي‌‌واسطه با راه‌حل‌ها پيوند دهند.
-3 بهره هوشي سازمان خود را بالا ببريد.
اين بحث را با سخني از (جك ولش) رييس هيئت مديره جنرال الكتريك آغاز مي‌‌كنيم كه مي‌‌گويد: (توان يادگيري و به عمل درآوردن پرشتاب آموخته‌ها،‌ بزرگ‌ترين امتياز رقابتي را در اختيار سازمان مي‌گذارد.) گيتس براي آنكه بهره هوشي سازمان خود را بالا ببرد، توصيه مي‌‌كند از (مديريت دانايي) استفاده كنيم؛ يعني اطلاعات را گردآوري و سازماندهي كرده و سپس به كاربراني كه بدان نياز دارند، برسانيم و براي بهسازي پيوسته اطلاعات از راه تجزيه و تحليل داده‌ها با ديگران همكاري داشته باشيم. همچنين بايد بر روي بزرگ‌ترين دارايي يعني (افراد باهوش) سرمايه‌گذاري كنيم و افراد هوشمند را به استخدام سازمان درآوريم، چرا كه آنان كارهاي فكري مي‌‌كنند. گيتس نقش مديرعامل را در بالا بردن بهره هوشي سازمان بسيار موثر مي‌‌داند و عقيده دارد كه نقش مدير عامل در بالا بردن بهره هوشي شركت حكم مي‌‌كند تا محيط كار را به گونه‌اي بيافريند كه همه براي بهتر شدن شرايط كلي كار فكر كنند.
-4 به ياد داشته باشيد كه بردهاي بزرگ با خطرهاي بزرگ همراهند.
به نظر گيتس در آغوش كشيدن پيروزي‌هاي بزرگ، گاهي به خطر كردن‌هاي بزرگ نياز دارد و بايد در صنعت، اطلاعات را جانشين موجودي انبارها كنيم و در فعاليت‌هاي دانش‌بر، اطلاعات را برابر خطرها قرار دهيم. گيتس در اين خصوص مي‌‌گويد: (دور بودن از اطلاعات در ميدان كارهاي دانش‌بر، همانند جدا كردن مغز از يك دانشمند فرهيخته است.)

جمله هاي طلا‌يي

_ از زندگي خود لذت ببريد، بدون آن كه آن را با زندگي ديگران مقايسه كنيد.
_ هنگامي كه چشمان ما نمي‌‌تواند مسير را مشاهده كند، اميد، قدم‌هاي ما را در مسير صحيح قرار مي‌‌دهد.
_ انديشيدن تا زماني كه با عمل همراه نباشد، خلاقانه نيست.
_ يك انسان خردمند، فرصت‌ها و شانس‌ها را مي‌‌سازد، نه اين كه در انتظار آنها بنشيند.
_ هيچ كسي جز خود ما مسئول بدبختي و خوشبختي‌هاي ما نيست.
_ بكوشيد عظمت در نگاهتان باشد، نه آنچه بدان مي‌‌نگري.
_ با الهام از نيروي ايمان، خود را به سوي موفقيت سوق دهيد.
_ عادت كنيد كه بلند و قاطع حرف بزنيد تا احساس قدرت كنيد.

تا بي نهايت از تقليد كوركورانه بپرهيزيم

يكي از درس‌هاي مهمي كه در زندگي بايد بياموزيم اين است كه متضاد شجاعت، ترسو بودن نيست، بلكه پيروي كوركورانه و كپي كردن روش زندگي ديگران است. ممكن است شما سال‌هاي پرارزش و برگشت‌ناپذيري را صرف پيروي از ديگران كرده باشيد،‌ در صورتي كه از اين مساله غافليد كه همان افراد در حال تقليد از خود شما هستند!
به راستي چه چيزي باعث مي‌‌شود كه در زندگي، رفتارها و نوع تصميم‌گيري و ديدگاه‌هايمان كپي‌برداري از ديگران باشد. به عنوان مثال چرا اگر دوستان ما ازدواج مي‌‌كنند، يا تحصيلات دانشگاهي دارند يا جاي خاصي زندگي مي‌‌كنند و يا كارهاي ديگري در زندگي‌شان انجام مي‌‌دهند، ما هم بايد همان كارها را بكنيم؟ شايد اتفاقات فوق بايد در مقطع زماني ديگري براي ما رخ بدهند و يا حتي ما بايد زودتر آن را انجام مي‌‌داديم و يا چه بسا،‌ هيچ زماني نبايد در مورد ما، آن اتفاق‌ها رخ دهد.
چرا اغلب خود را با ديگران مقايسه مي‌‌كنيم و ارزش‌هاي وجودي خويش را زير سوال مي‌‌بريم. بياييد خود را از اين تقليد كوركورانه ذهني رهايي بخشيم و بياموزيم كه خداوند به همه انسان‌ها استعدادهاي به خصوصي عطا كرده است، اگر ما در زمينه‌اي از زندگي موفق نيستيم،‌ مطمئنا در زمينه‌هاي ديگر زندگي‌مان موفق عمل كرده‌ايم و مي‌‌توانيم به آنها افتخار كنيم.

 

 

موفقیت402...
ما را در سایت موفقیت402 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد قلی پور success402 بازدید : 617 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت: 20:34